از آنجايي كه منافقي مانند عمر . حتي اهل جنگ هم نبود و فقط تنها چيزي را كه مي شناخت . مخالفت با دستورات رسول خدا به هر نحو ممكن بود .
بنابر اجازه بدهيد كه براي شناخت بهتر و آشنايي كامل تر با زندگينامه چنين منافقاني به مابقي داستان بپردازيم .
بقيه داستان چنين است كه چون رسول خدا خواست كه به اين خبيث و ديگر منافقان بفهماند كه هيچ كدام از ادعاهايشان صحيح نيست . به او و ساير دوستان پليدش دستور دادند كه حال كه با صلح موافق نيستيد . پس برخيزيد و بجنگيد كه البته با يك حمله مشركان همگي از اطراف رسول خدا پراكنده شده و رسول خدا را تنها گذارده و پا به فرار گذاشتند.
در اين موقع . رسول رب العالمين به امام علي عليه السلام فرمان دادند كه يا علي . اكنون جلوي مشركان را بگير .
كه ايشان ضمن اطاعت ازيشان . مشركان را پراكنده كردند و در نتيجه همه فهميدند كه مومن و منافق چه كسي است !
در نتيجه پيمان مربوطه امضاء و راهي براي رشد آينده اسلام باز شد !
ضمن اين كه اين كار . داغ ديگري بر دل منافقان صد رنگي مانند عمر نهاد تا در زمان ديگري . آن را با انتقام گيري از اهل بيت عليهم السلام . تشفي دهد !!!
لعنت خداوند و ملائكه اش و رسول او و اهل بيت عليهم السلام و همه مومنين بر آنان باد !