سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 

یکی اس ام اس تلفن همراهش رو میخونه و باور نمیکنه
یکی گریه های مردم رو توی خیابون می بینه و باور نمیکنه
یکی خبرش رو تو سایت های خبری میخونه و باور نمیکنه
یکی زیر نویس تلویزیون رو می بینه و باور نمیکنه
و یکی هم بدن مطهر و بی جانش رو می بینه و باور نمیکنه...
هیچ کس حتی در باورشان هم نمی امد که چینین بی خبر بگذارد و برود...
رفت و در چنین روزی به مادرش زهرا سلام الله علیها ملحق شد. فردا پیکر مبارک ایشان در قم تشیع می شود، شرکت کنیم در تشیع پیکر چنین مرد بزرگی که شاید به این بهانه نسیمی از وجود مبارک آقا امام زمان که مطمئنا در آنجا حضور دارند به ما هم برسد / اگر لیاقت داشته باشیم...
پینوشت.................................
همیشه حرفم این بود که در مورد چیزی که به آن اعتقاد ندارم مطلبی ننویسم اما...
دوهقته قبل از فوت ایشان دوستی حرفهایی در مورد ایشان به بنده زدند، البته خیلی سر بسته، هر چقدر اصرار کردم کل قضیه را برایم روشن کند چیزی نگفت و در انتها طوری به من فهماند که برخی سخن ها نباید از گردونه برخی مسائل خارج شود، و من هم الان خلاف میلم این را نوشتم تا حداقل شیطان نفسم را سرجایش بنشانم... خدا من را ببخشد...



  • کلمات کلیدی : شخصی
  • نوشته شده در  دوشنبه 88/2/28ساعت  8:3 عصر  توسط صور اسرافیل 
      نظرات دیگران()

    خیلی سخت است که ادم چیزهایی درونش باشد که نتواند بازگو کند،‏حتی از اینکه برای خودش هم زمزمه کند هراس داشته باشد.

    دلمان را خوش کرده ام به اطرافیانم،‏خوشحال از اینکه تو را درک کرده اند و فهمیده اند،‏اما ناگاه سخنی از پس زبانشان می رانند که تمام آن چه در ذهن پرورانده بودی ویران می کنند.

    پوستینی زیبا بر روی چهره نا انسان خود کشیده اند و آن قدر حرف های زیبا و فیلسوفانه از زبانشان تراوش میکند که اینگار از طفولیت تا به حال با واژه ای به نام نفاق و دو رویی بر خورد نکرده اند.

    حق را در نطفه خفه کنید و از آن طرف بگویید نکردم! ‏دست درازی کنید و از آن طرف بگویید نکردم! فتنه براه بیاندازید و از آن طرف نقاب مظلوم را به چهره بکشید! اصلا هر کاری خواستید بکنید،‏خیالتان راحت ،‏لام تا کام حرف نخواهم زد چون دهانم را بسته ام...

    دهانم را می بندم به روی آن چه دیده ام و شنیده ام،‏اما روزی خواهد رسید که طبل رسوایتان در همه جا زده خواهد شد و آن روز است که دیگر کسی شیفته این چهره زیبایتان نخواهد شد و آن را باور نخواهند داشت...



  • کلمات کلیدی : شخصی
  • نوشته شده در  شنبه 88/1/29ساعت  10:16 صبح  توسط صور اسرافیل 
      نظرات دیگران()

    رفتیم جبهه های جنوب، هرجا می رفتم راوی ها می گفتن رزمنده های ما از مرزهای ما دفاع کردند، حتی نگذاشتند یک وجب از خاک را دست دشمن بدهند و طوری تعریف میکردند که علت اصلی ان همه مجاهدت ها و رشادت ها و از خود گذشتگی ها را دفاع از مرزهای ایران می دانستند. (البته من منکر این قضیه نیستم اما...)
    ... حالم به هم خورد از این همه ادعا، کدام کشک؟! کدام بادمجان؟!
    شما بین دو کلمه ایرانی مسلمان و مسلمان ایرانی کدام را انتخاب میکنید؟ آن کس که مسلمان واقعی باشد گزینه دوم را بر می گزیند، یعنی مسلمان ایرانی، بله ...، قبل از این که شما ایرانی باشید مسلمان هستیدو قبل از انکه به ایرانی بودن خود افتخار کنید باید به مسلمان بودن خود افتخار کنید. موقع پیروزی انقلاب اسلامی مردم می گفتند که پیروزی ایران را تبریک میگوییم، امام سریع خط قرمزی روی حرفشان کشید و گفت :" بگویید اسلام پیروز شد نه ایران!!!"
    در طول سفر که راویان می گفتند شما مهمانان خاص هستید، از هر کاروانی شهدا این طور استقبال نمی کنند، هر وقت باد بیاید یعنی شما خاص هستید که اینطور به شما عنایت شده، یکی از همسفران وقتی این حرف را شنید گفت:"نمیدونم چرا هر وقت ما میایم میشیم مهمان خاص!!!"
    یک لحظه خودتان را جای کسی بگذارید که اصلا به این چیزها معتقد نیست، چه حالی به شما دست می دهد، جز تمسخر کردن، چرا با گفتن این حرفها قضیه را اینقدر کم اهمیت نشان دهیم، لزوم گفتن این حرفها چیست؟!
    راوی دیگر مدام بین حرف هایش می گفت:" آی شهدا، شرمنده ایم ازاین همه گناه! آی شهدا شما چیکار کردید که به این جا رسیدید و ما جاموندیم.. ! مدام آی شهدا آی شهدا راه انداخته بود... .
    اصلا مقصود روایت گران ما ازبکار بردن این حرف ها را نمی فهمم، واقعا که چه؟! این که ما گناه کاریم و یا رسم مردانگی را نمیدانیم که دیگر جار زدن ندارد که مدام بگویم آی شهدا فلان...، مثلا می خواهیم اشک طرف را در بیاوریم؟!که چه شود...
    شهدای ما مظلوم شدند... آنها رفتند و برای حفظ مرزهای اسلام جانشان را فدا کردند..آخرش چه شد؟! روایت گرانی قرار میدهند که فقط این حرفهای روزمره و ... می زنند. چرا نیاییم و از واقعیت های جبهه ها تعریف کنیم و  بگویم که چه شد و برای چه اینطور شد...
    مگر واقعه کربلا چیست که هر وقت مردم اسم امام حسین و کربلا را می شنوند و کلمه "مصائب زینب " به گوششان می خورد ان کس که دارای معرفت باشد اشک امانش نمیدهد.
    چرا برای شهدای این دفاع این طور عمل نکنیم، که مردم عمق فاجعه را درک کنند؟!
    باور کنید با آی شهدا، آی شهدا گفتن کار به جایی نمیرسد و نخواهد رسید...
    خیلی دوست داشتم وقتی آنجا بودم، حداقل برای بچه های خودمان چند موضوع را کاملا روشن می کردم ولی حیف و صد حیف که...
    پینوشت..........................
    ... بین سفر خبری به گوشم رسید که کل سفر را به کامم تلخ کرد، قلبم درد گرفت... خیلی از شهدا گله کردم که چرا؟! ببخشید از شهدا نه، از خودم و امثال خودم...در کل سفرم به اطرافیانم حسودیم میشد، از خوشحالیشان ، از خنده های بر لبشان، ای کاش میشد من هم بی خیال باشم و مستانه قهقه بزنم...



  • کلمات کلیدی : اجتماعی، شخصی
  • نوشته شده در  چهارشنبه 87/12/28ساعت  3:43 عصر  توسط صور اسرافیل 
      نظرات دیگران()

     ـ بچه ها بیایید این طرف رو ببینید!!! عجب هنری دارن هااااا ! چقدر تو درست کردن این مجسمه ها ماهر بودن... عجب ظرافتی!
    ـ اَه ، اصلا هم شبیه شون درست نکردن، کجاش به فلانی می خوره...
    ـ یه سقلمه به بغلیش میزنه میگه : فلانی نگاه کن ببین توی کاسه ای که جلوشونه چه غذایی گذاشتن...
    ـ کی باور میکنه که اینا همچین کاری کرده باشن، همش رو الکی درست کردن که مردم جمع شن ببیند تا پول جمع کنن
    ـ اینجا هم آخوندا دست از سرما بر نمیدارن، تو هر سلولی یه عمامه به سر هستش.
    ـ ...
    اینا گوشه ای از حرف هایی بود که موقع بازدید از محوطه موزه عبرت از بازدید کننده ها شنیدم مابقیش رو حیا کردم و نگفتم...، واقعا فکر میکنیم که با یاد آوری و نشون دادن این مجسمه ها به نسل حاضر کاری از پیش می بریم؟! باور کنید در اشتباهیم، الان کسی با دیدن این نوع موزه ها عبرت نمیگیره چون خود عبرت رو باید دیگه تو موزه ها پیدا کرد... این موزه عبرت وقتی معنا پیدا میکنه که با دنیای واقعی مقایسه بشه. یه ضرب المثل هستش که میگه : بالارفتن از کوه چقدر سخت و سقوط از اون چه آسان "
    این دقیقا می تونه شاهد مثالش انقلا ب ما باشه، انقلابی که با از دست دادن چه عزیزانی و با چه مشقتی به دستش اوردیم ولی الان خیلی راحت داریم از دستش می دیم... بله داریم از دستش میدیم فقط کافیه یه نگاه به اطرافتون بندازید.. اون موقع چه زنانی رو داشتیم که به خاطر فعالیت های انقلابیشون دست گیر میشدن و چه شکنجه هایی رو تحمل میکردن و بعضی هاشون هم عفت خودشون رو از دست می دادند... مردم از دست وضعیت فرهنگی اون موقع جامعه فرار میکردن دیگه اقتصادش بماند، ولی الان ... الان مردم خواهان اون وضعیت قبلی هستند... اصلا لزومی به یادآوری و گفتن نیست، اونی که کمی اهل تامل و تفکر باشه شبها از درد خوابش نخواهد برد... ببین من دارم این رو میگم حالا فکرش رو بکنید که امام زمان ما چه میکشه...
    اللهم عجل لولیک الفرج



  • کلمات کلیدی : اجتماعی، مسائل روز، شخصی
  • نوشته شده در  شنبه 87/11/26ساعت  7:28 عصر  توسط صور اسرافیل 
      نظرات دیگران()

    خوب بعد از سه هفته اومدم. از قدیم گفتن آدم وقتی پشتش باد میخوره دیگه دستش به کار نمیره، ولی من نذاشتم این باد بهم اثر کنه، رفتم اما برگشتم، با هزار تا حرفی که توی این سه هفته میخواستم بگم ولی نشد. میخواستم بشم روز شمار انقلاب اما نه اینکه هر چی شنیدید رو کپی کنم، من این طور نوشته ها به مزاجم سازگار نیست، ولی خوب بگذریم وقت بعضی از حرفها گذشت ولی حالا که بحث انقلاب هست و تنور داغ بزار این رو بگم:
    در همین ایام امتحانات با یه نفر آشنا شدم. به قول خودش کلی ازم سوال داشت، تو همون چت اول شروع کرد به پرسیدن. دیدم نه اینطوری فایده ای نداره، شماره دادم تماس بگیره، خوب حالا نکته اش کجاست؟! الان میگم:
    مطمئنا همتون یادتونه که اوایل انقلاب وقتی یه خورده نظام پا گرفت جزء اولین کارهایی که امام کرد چی بود، بله انقلاب فرهنگی! یعنی دانشگاه ها رو تعطیل کردند تا هر چی استاد نخاله هست رو اخراج کنند و کتب درسی رو هم باز نویسی کنند، خوب حالا ربطش به این رفیق ما چیه؟!
    با کلی گپیدن و سوال پرسش تازه فهمیدم ای دل غافل، کجاست امام که یه انقلاب فرهنگی دیگه راه بیاندازه، تا این اساتیدی رو که عقاید دانشجویان رو تخطئه میکنند رو اخراج کنند. رفیقمون میگفت، یکی از اساتیدمون میگه من اصلا هیچ تفسیری از قرآن رو قبول ندارم. هیچ حدیثی رو قبول ندارم، فقط قرآن. دلایلش رو هم می گفت و با سوالاتی خیلی پوچ شروع میکرد رو اعتقادات بچه ها کار کردن و به دین بد بینشون میکرد. اینها رو میگفت و من مدام حرص میخوردم.
    یادم میاد چند سال پیش توی یکی از دانشگاه های شیراز روز تولد حضرت زهرا سلام الله علیها یکی از دانشجویان میاد و روی تابلو پیام تبریک مینویسته، وقتی استاد وارد میشه و این متن رو می بینه، سریع پاکش میکنه و میگه اینا دیگه قدیمی شدن، باید دنبال الگوی جدید باشیم!!!
    ویا همین چند سال پیش که اون استاد خیلی راحت موهای دانشجوی دختر رو جلوی همه از زیر روسری اش بیرون مکشه و یا ... هزار هزار تای دیگه . این که دانشگاه ست ، داخل مدارس هم این نوع مدرس ها وجود دارند.
    توی همین مجلس ششم که میخواستن اون افتضاح رو ببار بیارن ولی به لطف امام زمان جلوش گرفته شد... چیکار؟ میخواستند مثلا به قول خودشون کتب درسی مدارس ابتدایی رو تغییر بدن، ولی افتضااااااااااااح، عملا در متن اون کتب به بچه های اعمال جنسی و خود ارضایی رو یاد میداد ولی جالبیش اینجاست که راه درمانش رو هم گفته بودند، خدارو یکهزار مرتبه شکر که جلوش گرفته شد.
    الان دشمن داره از راه فرهنگی روی مردم ایران کار میکنه ، چون میدونه جنگ گرم کار ساز نیست، نمیدونم چرا مسئولان نمیخوان بفهمند، چند ماه پیش که به همایش ناتو فرهنگی رفته بودیم، یکی از بچه بلند شد و از سخنران سوال کرد شما که این طور از اساتید رو میبینید چرا اجازه میدید وارد دانشگاه بشن، بنده خدا هم دستش رو گذاشت روی سینه اش و گفت: هیچی نگید که دلم خونه...
    توی این زمینه حرف خیلی دارم، از خود دانشجو گرفته تا اون گنده گنده هاشون... حیف که بعضی چیزها رو نمیشه گفت و پست هم طولانی تر از این دیگه به دل نمی چسبه...



  • کلمات کلیدی : اجتماعی، شخصی، سیاسی
  • نوشته شده در  سه شنبه 87/11/8ساعت  9:17 عصر  توسط صور اسرافیل 
      نظرات دیگران()

    همیشه سعی ام بر این بود که وقتی واقعه ی تاریخی در پیش داریم از چند روز قبل مطلب را آماده میکردم تا کم و کاستی نداشته باشد، ولی نمیدانم چرا امروز را فراموش کردم، شاید به خاطر مشغله های درسی... یا ماجرای غزه... یا فکرهای دیگری که این روزها اعصاب برایم نگذاشته... هر چه بود ، امروز نوزدهم دی بود، روزی که در روزنامه اطلاعات ان مقاله توهین آمیز را به رهبر کبیر انقلابمان از سمت احمد رشیدی مطلق خائن نوشته شد، خیلی دوست داشتم که متن نامه را مینوشتم و حاشیه ای بر آن میزدم ولی صد حیف که قسمت نیست و فعلا هم وقت نوشتن ندارم تا هفتم بهمن ما که امتحاناتم به پایان برسد.
    التماس دعا از همگی دوستان ...



  • کلمات کلیدی : شخصی
  • نوشته شده در  پنج شنبه 87/10/19ساعت  9:54 عصر  توسط صور اسرافیل 
      نظرات دیگران()

    خیلی ها، آرزو دارن، یکی دوست داره یه ویلا تو شمال داشته باشه، یکی دوست داره یه ماشین آخرین مدل داشته باشه، یکی دوست داره یه زن خوب تو زندگیش داشته باشه، یکی دوست داره مشهور بشه، یکی دوست داره بره سفرهای زیارتی...
    و یکی هم دوست داشت که شهید بشه...
    بله یکی هم دوست داشت که شهید بشه، حالا قضیه چت من با یک شهید چیه؟
    یکی که از خیلی آروزهاش برام گفت: این که کجا میخواد بره، کجا شهید بشه، برای چی شهید بشه، وَ وَ وَ ، عطش این خواسته اش تا جاییه که حتی عکس خودش رو هم توی سایت اینترنتی جزو شهدا ثبت نام کرده، این شهید ما دوست داره با یه نفر دیگه و با هم شهید بشن، چون اگر تنها بره فکر میکنه یه جورایی یه دینی بر گردنشه، پس برای هر دوشون دعا کنید، و میدونید که  کسی که تا این اندازه یه چیزی رو بخواد مطمئنا زمینه اش رو برای خودش فراهم میکنه، و از همه مهمتر سعی میکنه خودش رو از گناه دور کنه و رضایت خدا رو جلب کنه.
    شاید خیلی از شما این آروز رو داشته باشید ولی این پست روبه درخواست ایشون گذاشتم و ایشون وبلاگ بنده رو قابل دونستن و از من خواستن که بنویسم و بگم که برای آرزوشون دعا کنید.
    پینوشت.................
    شاید این متن براتون مبهم باشه، شاید که نه حتما. دلیلش هم اینه که چیزهایی گفته شد که شما خبر ندارید فقط لپ کلام را رساندم و بس، پس لطفا نپرسید که از گفتنشان معذورم.



  • کلمات کلیدی : شخصی
  • نوشته شده در  دوشنبه 87/8/27ساعت  7:36 عصر  توسط صور اسرافیل 
      نظرات دیگران()

    ـ نکبت دیدی چه جور ابروهامو برداشته، حیف از اون 2000 تومانی که پولش را دادم.
    ـ هویی، وحشی، چه خبره، مگه کوری، چشماتو باز کن، چرا هل میدی.
    ـ حالا یه کارت گذاشته روسینه اش و یه پر هم دستش، فکر میکنه مملکت رو بهش دادند، برو کنار بزار یه کمی نفس بکشیم.

    ـ مثلا اومده زیارت، زیارتت بخوره تو سرت، عوضی نکبت.
    ـ یه پیرمرد با بغل دستی اش دردو دل میکنه و میگه:اگر پول داری، اگر قیافه داری، اگه کلاست بالاست، آخرش باید با یه تیکه پارچه سفید بری یه جای یک متری بخوابی، نگاه کن میرم وضو بگیرم، خودش رو میکشه کنار که به من نخوره، مگه من نجسم؟!
    ـ یه نگاه به دختره بنداز، عجب قدو هیکل ورزشکاریی داره، ای ول.
    ـ خانم حجابت رو رعایت کن، برو بابا یه روز اومدیم خوش باشیم میگن حجاب، حجاب.
    ـ مامان، اگه چادرم رو سر نکنم بهم گیر نمیدن، چون حوصله ی جمع و جور کردنش رو ندارم.

    اینها زمزمه هایی بود که در شب نیمه شعبان در مسجد مقدس جمکران از زائرین می شنیدم، خیلی برایم تعجب آور بود ، یعنی اینها زائر بودند؟ یعنی شب نیمه شعبان به عشق امام زمان اومده بودند کنار مسجدش باشند؟

    پس اینهمه متلک هایی که پسرها به دخترا می انداختند برای چه بود؟ پس چه معنا داشت که همه بدون داشتن چادر مسافرتی و یا حفاظی، زوج های جوان و خانواده ها، جلوی چشم همه نامحرمان، وسط صحن مسجد بخوابند؟ پس چه معنا داشت که تو اوج شلوغی مواظب تماس بدنهایشان با نامحرمان نباشند؟

    نه، من شک دارم، شک دارم که اینها واقعا بخاطر امام زمان امده باشند، اگر با نظرم مخالفید، پس اینهمه گزارش سرقت که به انتظامات میشد برا ی چه بود؟ این ناسزاهایی که زائران به یکدیگر هدیه می دادند برای چه بود؟ این تماس های بین زن و مرد برای چه بود؟ این هتک حرمتهایی که به خادمین مسجد می شد برای چه بود؟

    فکر می کنید که امام زمان واقعا تشنه ی این جور زیارت ماست و با اومدنمون دل آقا رو شب تولدش شاد می کنیم؟ فکر نمی کنید تو این شبها، عوض این که بخواهیم در شادی اش شریک باشیم بیشتر باعث ازرده دلی آقا می شویم؟ فکر نمی کنید اگر تو این شبها داخل منزلمون بشینیم و اعمال شب نیمه شعبان رو انجام بدیم و با امام و خدایمان خلوت کنیم بهتر می تونیم استفاده کنیم تا این که بیاییم به مسجد و بیشتر باعث گناه بشیم .

    می دونستید شیعه واقعی در آخر الزمان، از ترس اینکه مبادا به گناهی آلوده شود (البته ناخواسته) از خانه هایشان بیرون نمی آیند مگر برای ضرورت، پس چرا شیعه واقعی نباشیم؟! چرا باید کاری کنیم عوض اینکه تو این روزها باعث شادی حضرت زهرا شویم، باعث رنجش دلش شویم ؟!

    نمی دانم، واقعا نمی دانم، گاهی اوقات که زمزمه های و دعاهای برخی از این عزیزان به گوشم می خورد، از شیعه بودن خود خجل می شوم، واقعا خجالت می کشم که نام مبارک شیعه برای خود گذاشتم، خجالت می کشم که خود را شیعه علی معرفی کنم، چون برای زنده کردن آرمانهای شیعه کاری انجام ندادم، قدمی بر نداشتم، سخنی نگفتم، فقط دست روی دست گذاشته ام و مدام می گویم آقابیا! آقا بیا!

    هر وقت جشن میلاد یکی از ائمه معصومین بوده ، دلم می گیرد و بغض گلویم را می فشرد، چون یاد دورانی می افتم که ائمه معصومین ما چطور رنجها و سختی ها و فشار ها را تحمل کردند که شیعه از بین نرود ، ولی الان ما با این رفتارها و عکس العمل های خود، خیلی راحت پشت پا به همه چیز زدیم.

    الان هم که نیمه شعبان است و تولد منجی عالم، همه این عید را به مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها تبریک گفتیم، و با خودمان فکر کردیم که امام زمان چقدر در این شبها خوشحالند، ولی مطمئن باشید امام زمان هر سال که نیمه شعبان فرا می رسد و سالی به سن مبارکش افزوده می شود، بیشتر بر غربت خود در بین شیعیانش پی می برد و می نالد، می فهمد که هر سال چقدر شیعه از مبانی اصلی شیعی و اسلام فاصله می گیرد ، می فهمد که موقع ظهورش اولین کسانی که جلویش موضع خواهند گرفت همین شیعیانش هستند، می فهمد که باید دست از ما بکشد و در آخر الزمان از ما انتظار همکاری نداشته باشد، و در آخر می فهمد که چرا 313 یار خواهد داشت .



  • کلمات کلیدی : شخصی
  • نوشته شده در  پنج شنبه 87/5/31ساعت  10:0 عصر  توسط صور اسرافیل 
      نظرات دیگران()

    تقریبا پانزده سالم بود . تازه به دبیرستان رفته بودم. بعد از گذشت یکماه سال تحصیلی بچه های انجمن اسلامی ، که من هم عضو آن بودم را ، به اردوی قم گردی بردند . تقریبا نزدیک ده تا از امام زاده ها را زیارت کردیم . در یکی از این امام زاده ها که یادم نمی آید اسم ایشان چه بود ، روبروی ضریح ایشان روی دیوار تابلویی نصب شده بود ، که توجهم را به خود جلب کرد . نزدیک تر رفتم تا ببینم روی آن چه نوشته شده ، تعجب کردم . نوشته بود . نام چهارده معصوم ما ، هر کدام صد بار در قرآن تکرار شده ، حالا به نام اصلی شان ، یا مضمونش ، یا ریشه اسمی اش نمی دانم چطوری حساب کرده بودند که این عدد به دست می آمد .
    بعد از گذشت پنج سال از آن موضوع تازه می فهمم که چرا اهل تسنن و مخصوصا وهابیون تهمت تحریف ایجاد کردن در قرآن را به شیعیان می زنند . خوب مشخص است وقتی خودمان این چنین مسائلی را رعایت نمی کنیم و هر چیزی را به قرآن نسبت می دهیم ، دشمن تیز بین ماهم از این فرصت استفاده می کند و از آن سوژه ای درست می کند و مانند پوتکی بر سر شیعیان می کوبد . دلیلشان هم ، همان ندانم کاری ماست .



  • کلمات کلیدی : شخصی
  • نوشته شده در  سه شنبه 87/4/18ساعت  12:27 عصر  توسط صور اسرافیل 
      نظرات دیگران()

    <      1   2      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    کفر نعمت از کفت بیرون کند
    ولع سیاسیون
    رهبر چگونه باشد خوب است؟
    سکوت جمهوری اسلامی جهت دار است
    زخمی تر از مسیح!
    منتظری تیر در کمان بود
    و باز هم
    از امروز تا دیروز
    غدیر راست بود یا دروغ؟
    سهم ما در نسل کشی صعده
    موسوینگ، سبزینگ، فیلترینگ
    از همون بچگی مخم کار میکرد
    دزدان عمامه به سر
    نذورات برای نیمه شعبان
    [عناوین آرشیوشده]
     
     
    \ >
     
    \