یادش بخیر، دیشب داشتم فیلم خداحافظ رفیق ساخته بهزاد بهزاد پور رو می دیدم، روزهایی که هیچ کاری زمین نمی موند، روزهایی که همه با عشق و علاقه بودند و کسی دنبال حکم و مسئولیت و کسر خدمت و کارت فعال و اینطور حرفها نبود ، لباس ها هم خاکی خاکی بود و از لباس پلنگی های امروز خبری نبود ، خدا وکیلی یه دو تا مداح درست حسابی هم داشتیم مثل آقای کویتی پور و آهنگران و با همون نوای کاروان بار می بستیم و می رفتیم، امام حسین تو دل هامون بود نه تو زرق و برق بیرق هیئتمون ، چی بگم که ...
از خدا حافظ رفیق گفتم دلم هوای فیلم هایی مثل آژانس شیشه ای رو کرد، فیلم هاییکه هیچ کس نتونست دیگه مثل اون رو به تصویر بکشه، اینگاری خدا یه جوری تعبیه کرده که جنگ و رزمنده همیشه مظلوم باشه همه جا، تو رسانه، تو دهن مردم، توی خانه، توی جامعه، توی محل کار... و عوض اینکه ازشون تجلیل بشه جایگاهشون و کارشون زیر سوال بره!
پدرم تعریف می کرد موقعی که یکی از همسایه هامون زمان جنگ دستش رو از دست داده بود، یکی از آدمهای محله که فکر میکرد از دماغ فیل افتاده، می گفت طرف رفت دستش رو عمدا قطع کرد که فردا پول مفت بگیره! یا می شنیدیم که می گفتند اینهایی که می رن جبهه ناموس ندارن که زن و بچه هاشون رو همین طوری رها می کنن و میرن...
گفتن این چیزها اینقدر تکراری شده که دیگه کسی نخواد بهش توجه کنه.
یه پیشنهاد صادقانه میکنم، با همه ی شما هم هستم، چه کسی که توی رسانه ها فعالیت دارید، یا کتاب در موردشون می نویسید، یا وبلاگ یا وب سایتی رو مخصوص به این کار قرار دادید و وقتتون رو روش می زارید، یا فیلم و تله فیلمی در موردشون می سازید، یا نمایشی و تئاتری رو برای اجرا آماده می کنید، و چه ارگان هاییکه بخاطرشون امتیاز های خاصی رو برای خانواده هاشون اختصاص میدید...
پیشنهاد من اینه، شما اصلا لازم نیست هیچ کاری بکنید، بزارید فراموش بشن، بزارید مردم ندونن که چه کسانی چه کارهایی کردن، چرا؟
چون به قول معروف طرف میاد ابروش رو درست کنه میزنه چشمش رو هم کور میکنه، بله چون بلد نیستید حق ادا کردن این قشر رو... توی اینجور مواقع آدم زیپ دهانش رو بکشه و کاری نکنه بهترین عمل رو کرده! تا این که بخواد خوبی کنه ولی در عمل خلاف اون رو نشون بده و نتیجه ی عکس بده!