دیروز یکی از دوستانم را دیدم، شروع کرد به تعریف کردن از مهمانی که دیشب به خانه شان آمده بود.
اینطوری شروع کردکه، شوهر خاله ام با زنش و یک دانه فرزندی که خدا بعد از چندین سال به او داده بود مهمانمان شده بودند، از تهران می امدند، شب را پیش ما ماندند، خیلی برایمان عجیب بود که این موقع از سال برای چه به قم آمدند! فردا صبح که شد، از من خواست که به دفتر مرجع تقلیدش برویم تا خمس اموالش را بدهد، ان هم بعد از پنجاه سال عمری که خدا به او داده بود خیلی برایم عجیب بود که تازه به فکر خمس دادن اموالش افتاده، از او سوال کردم و علتش را پرسیدم، اینطور جوابم را داد، من امسال اگر خدا بخواهد راهی زیارت خانه خدا هستم، گفتم قبل از رفتن اموالم را پاک کنم!
دهانم از تعجب باز ماند، توی دلم گفتم خدا رو شکر که حج واجب است، وگرنه همین دو سه نفری هم خمس اموالشان را بدهند جای شکر دارد.
هر چه به دفتر مرجع مورد نظر رسیدیم، شروع کرد به شمردن اموالی که داشت ،در آخر جمعی که زدن این بود، صد و سی میلیون تومان پول ناقابل که خمس اموالش می شد! توجه کنید فقط صدو سی میلیون تومان، ریال نه هااا، تومان!
اگر این بنده خدا هر سال خمس مالش را می داد که اینقدر نمیشد که حالا وقتی می خواست پول را پرداخت کند دلش نیاید!
جالب اینجا بود که همسر این اقا که خاله بنده بشود، مدام غر می زد که برای چی ما باید این پول را بدهیم، این پول مال خومان است! حالا بیا و حالیش کن که این پول مال تو نیست، این پول سهم امام غائب ما است که در غیابش باید به اهلش سپرده شود .
این ها را از دهان دوستم شنیدم و افسوس می خوردم، که چرا دین ما اینقدر پیش چشممان کمرنگ شده!