دوو دوو صدای آیفون اومد، گوشی رو برداشتم و گفتم کیه؟
صدای پسر بچه ای اومد که گفت ببخشید میشه چند لحظه تشریف بیارید جلوی در، منم رفتم ببینم چی میگه، دیدم یه پاکتی رو داد به دستم و گفت نیم ساعت دیگه بر می گردم، یه کم تعجب کردم، در رو بستم و برگشتم داخل خونه، در پاکت رو باز کردم و شروع کردم به خودن متن نامه ، لبخندی زدم، و به خودم گفتم چه کارهای معصومانه ای!
خیلی برام جالب بود که بچه های محل اینقدر به همچین عیدی توجه دارند،حالا کارشون مد نظرم نیست، همین قدر که خودشون دست به کار شدن و روزی که شاید برای ما بزرگتر ها دیگه رنگی نداشته باشه با این کارشون به یادمون بیارن برام مهم بود، ای کاش کارهای ما بزرگتر ها دنیای کوچیکتر ها رو خراب نمی کرد...
دوو دوو دوباره صدای آیفون اومد، متوجه شدم بچه ها برای گرفتن پاکت برگشتن، سریع گوشی موبایلم رو برداشتم و عکسی از متن نامه گرفتم ، و بعد مقدار پولی رو داخل پاکت گذاشتم و دوباره رفتم جلوی در، دیدم دستان معصومانه اش رو جلو اورد و پاکت رو گرفت، و بشقاب شکلاتی رو که در دست داشت به من تعارف کرد تا من یکی بردارم، من هم یکی براشتم و گفتم کوچولو اجرت با امام زمان، ایشالله از یارانش باشی.
با خوشحالی از من دور شد و موقع رفتن به من گفت ای کاش بقیه ی همسایه ها هم مثل شما بودن ، درست متوجه منظورش نشدم ولی یه حدسهایی زدم که منظورش چی بود....